به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود ...
نمیدانم اینها نشانه عاشق شدن است یا نه اما اگر اینها را هم توجیه کنم هیپو ترمی را
که با دیدنت دچار میشم چگونه توجیه کنم.....
زیبای من ان روز کنار آن مریض که برای ان رزیدنت لبخند میزدی من قلبم را با انفوزین دکستروز ۵۰ ٪ زنده نگه داشته ام!!اچرا متوجه نشدی چراااا...
..کاش یک بار هم که شده گاهی هر از گاهی ECG قلب مرا میگرفتی تا متوجه میشدی که دریچه میترالم چگونه نام تورا صدا میزند
تا می دیدی رگهای کرونرل قلبم آنقدر از برایت منقبض شدند که سرانجام قلبم دچار mi گشت!!!
زیبای من نمیدانم به یادم هستی یا نه.....اما من تصویرت را در شبکیه ...در سلوول های مخروطی چشمم دخیره کردم..و از بس گریه کرده ام دلم برای غدد لاکریمال پلک فوقانیم میسوووزد...
من به تعداد آنژیوکت های که خراب کرده ام قسم میخوورم من به تمام ارزوهای هوشبرانه ام قسم میخوورم وقسم به نیدل تیزی که در قلب عاشقم فرو رفته است
هرگز فرا مووشت نخوواهم کرد تا رووزی که ارشد بیهوشی بیاید .
من فرا مووشت نخواهم کرد..